... [رود هنگام پیوستن به دریا] در این هنگام از تسلیم، تسلیمی که نرمترین موج عصیانی آن را آشفته نسازد، بیم ندارد؛ چه، رود شکوه شکست در دریا را میداند. رودی که از عمق کوهستانهای دوردست و از فراز قلهی بلند زمستانی خویش - با نسیمی که از جانب دریا میوزید و پیام دریا را و امانت دریا را بر کوهها و صخرهها و صحراها و در و دشت عرضه میکرد - بوی دریا را شنید و پیام دریا را - که کو هها برنگرفتند و صخرهها برنگرفتند و صحراها و دشتها برنگرفتند - تنها او برگرفت؛ و ذوب شد و در آتش آفتاب گداخته شد و در هوای دریا به شتاب از کوه سرازیر گشت و به سوی دریا خروشان و خشمگین و بیقرار و کف برلب و "پای در زنجیر"، شتافت و تا از پیچ و خم کوهستان بدر آمد و از پس تپهها و کمینگاه درهها قدم به دشت گذاشت و چشم به دشت باز و هموار گشود، از راه دور - که پیش از او از آنجا چشمهای سیاه هیچ سنگی نمیتوانست دید و ندیده بود و نمیدید - چشمهای زلال رود دریا را دید؛ و شتاب بیشتر کرد و التهاب بیشتر کرد و جوش و خروش بیشتر کرد و خشم و فریاد بیشتر کرد و پیشتر آمد و پیشتر آمد و ناگهان ... دریا را شناخت. و آنجا که چشم هیچ درختی و چشم هیچ کشتزاری و چشم هیچ خزندهای و درندهای و پرندهای دریا را نشناخته بود، چشمهای رود شناخت و درست شناخت و چه خوب شناخت! و در میان هیاهوی غرش دریا، سکوت دریا را که هیچ گوشی نشنیده بود، شنید. و جز او که سکوت را می شنود؟ جز او که میدانست که دریا - که همواره می غرّد - ساکت است و سکوتش اندوهبار و سنگین است؟ و از خلال انبوه ماهیها و کشتیها و مرغان و شناگران و دزدان دریایی و قاچاقچیان و قایقرانان و غواصان صدف و مروارید و جویندگان نمک و صیادان ماهی و شاعران دریا دوست و لجن خوارن و سگان و خوکان آبی و دیگران و دیگران که دریا را از درون و برون در خود گرفتهاند و به خود مشغول داشتهاند، چشمان زلال او تنهایی دریا را شناخت. و جز چشمان رود چه کسی میتوانست دید و دیده بود و می دید که دریا تنها است؟ جز او که دریا را تنها میبیند؟ جز او که تنهایی دریا را میتواند دید؟ ...
----------------------------------
برگرفته از کتاب کویر